Dedicated

-It's not possible

-No it's necessary!


پ.ن:پدربزرگ ببخش منو خیلی وقته بهت سر نزدم ... خیلی دلم میخواس زنده بودی و همچنان هر هفته یه نون سنگک خاشخاشی میاوردم...ببخشید که نبودم...پدربزرگ منو ببخش که سرم شلوغه...ولی میدونم تو اون بالایی و هوامو داری...میدونم که هستی...پدربزرگ منو ببخش و گناهانم رو...و امیدوارم هیچوقت اون موقع ها منو نگاه نکرده باشی...اخه میدونی من اونقدرها هم ادم بدی نیستم...شایدم هستم...نمی دونم...خیلی وقته دیگه هیچی نمیدونم...پدربزرگ قول میدم بیام پیشت...خیلی زود...راستی مامان بزرگ دلش خیلی برات تنگ شده...راستی ببخشید اوندفه ازت ناراحت شدم و پیش خودم اون فکر رو کردم...هر وقت بهت فکر میکنم اون لحظه از ذهنم می گذره و می دونی؟بیشتر این ناراحتم میکنه که الان ...ولش کن...پدربزرگ مواظب خودت باش...و من.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.